به گزارش روابط عمومی نیروی انسانی، چند وقتی بود چرخ زندگی شان آن طور که باید نمی چرخید درست از زمانی که لباس های چینی بازار تهران را قبضه کرده بود. آنقدر اوضاع کسب و کار همسرش خراب بود که شنیدن خبر ورشکستگی، او را از پا نیانداخت. همشهری آنلاین:گروه خانواده-مژگان مهرابی:این مشکل کم بود که بیماری مردش هم مزید بر علت شد. همسرش روز به روز ناتوان تر می شد تا اینکه حالش روبه وخامت گذاشت و دکتر آب پاکی را روی دستش ریخت که تا چند وقت دیگر شوهرش را باید روی ویلچر ببیند. آن زمان بود که فهمید دیگر تکیه گاهش توان حمایت ندارد و بار زندگی را باید خود به دوش بکشد. نه دستش را جلوی کسی دراز کرد و نه زانوی غم بغل نگرفت .دست به کار شد و با تلاشی مضاعف سکان زندگی را به دست گرفت. از آن روز سال ها گذشته و «مریم عمادی» خود کارفرمایی شده که بیش از 20 بانوی سرپرست خانوار در کنارش کار می کنند. شوهرم ورشکست شد «مریم عمادی» چند سالی است کارگاه تولیدی برپا کرده و بانوان زیادی در آن کار می کنند. او که روزهای سختی را پشت سر گذاشته به زمانی برمی گردد که هیچ چیز از خیاطی نمی دانست. تعریف می کند: «قبلا خانه دار بودم. زندگی خوبی داشتم. همسرم کارگاه تولیدی داشت. شکر خدا اموراتم با هر کم و کاستی که بود می گذشت. تا اینکه سال 1367 ورق زندگی ام برگشت. همسرم احساس لمسی در پایش می کرد و خیلی زود خسته می شد. دوا درمان زیاد کردم. اما متاسفانه پزشکان علت بیماری او را تشخیص نمی دادند. بالاخره بعد از کلی مداوا، همسرم کمی بهبود پیدا کرد.» اما ماجرا به این جا ختم نمی شود. گویی مشکلات خیال نداشت سایه از سر این خانواده کم کند. عمادی ادامه می دهد :«پسر بزرگم با همسرم کار می کردند. زمستان سال 87 کلی بارانی و پالتو و مانتو تولید کردند اما جنس چینی با قیمت پایین وارد بازار شد. لباس های ما فروش نرفت شوهرم ورشکست شد و کلی بدهی روی دستمان ماند. مجبور شدم خانه را بفروشم و بدهی مردم را بدهم. سخت است که خود صاحب خانه باشی و یک شبه اثاث بر دوش بروی مستاجری.» ورشکستگی کم بود که همسرم ام اس گرفت با ورشکستگی، بیماری همسر عمادی عود کرد. بدتر اینکه پسرش مهدی هم به دلیل نامعلومی زمین گیر و بعد هم راهی بیمارستان شد. پزشک ها تشخیص داده بود که مویرگ های مغز او بسته شده اما علت این بیماری را هم پیدا نمی کردند. او عنوان می کند: «بعد از کلی درمان مهدی بهتر شد. اما حال همسرم روز به روز بدتر می شد. آنجا بود که گفتند به بیماری ام اس مبتلا شده است. دنیا روی سرم خراب شد. حالم را نمی فهمیدم. دکتر گفت تا چند ماه دیگر روی ویلچر می نشیند.» وقتی این بانوی کار آفرین فهمید که دیگر همسرش هیچگاه سلامت خود را به دست نمی آورد، دنیا پیش چشم تیره و تار شد. خرج مداوای همسرش، اجاره خانه، تهیه مایحتاج زندگی دغدغه او بود که نمی دانست از کجا باید شروع کند. دست نیاز به سوی کسی دراز نکردم عمادی تمایلی نداشت کسی حمایت مالی اش کند. روزگاری چند کارگر زیر دست همسرش کار می کردند. او در پی این بود که کار کند اما شوهرش اجازه نمی داد. می گوید: «زندگی خرج داشت و باید آن را تامین می کردم. برای همین دست به کار شدم و با تهیه چرخ خیاطی کارم را شروع کردم. از همسرم خیاطی یاد گرفتم. مرتب سفارش کار می گرفتم. بعد چند نفر را برای همراهی استخدام کردم. پسر کوچکترم هم کمکم می کرد. کم کم اوضاع روبه راه شد تا الان که بیش از 20 بانوی سرپرست خانوار با من کار کرده و درآمدزایی می کنند.»

اتمام خبر


CAPTCHA