به گزارش روابط عمومی نیروی انسانی، حرفه آتش‌نشانی‌ کاری بسیار سخت و نفس‌گیری است که اگر علاقه در آن نباشد از عهدهاش برنمی‌آیید. تصور کنید که در خواب عمیقی هستید، با صدای آژیر بلندی بیدار می‌شوید و باید لباس‌های چند کیلویی را بپوشید و خودتان را به ماشین آتش‌نشانی برسانید و بروید برای امداد و نجات. همشهری آنلاین- فرهنگ شهر: هفت سالی است که از استخدام و ورودش به سازمان آتش‌نشانی می‌گذرد. مدرک کارشناسی‌ارشد مدیریت بحران از دانشگاه تهران گرفته و در ورزش هم درخشیده است. مدال برنز مسابقات استانی و مقام چهارم کشوری کنگ‌فو توآ را در سال ۱۳۹۲ به‌دست آورده. مهمتر اینکه این بانوی آتش‌نشان، همراه گروه های جهادی به مناطق دور دست و کمتر برخوردار رفته و به آنها آموزش های مختلف می‌دهد. به مناسبت ۷ مهر روز آتش‌نشانی و ایمنی، زندگی هیجان‌انگیز فروزان ایزدبین را با هم مرور کردیم. خدمت در مناطق محروم متولد ۱۳۷۲ هستم و ۷ سالی است که آتش‌نشان عملیاتی در سازمان آتش‌نشانی هستم. از سال‌های دانشجویی دانشگاه تهران در اردوهای جهادی شرکت می‌کردم و خدمت به مردم در مناطق دور دست و کمتر برخوردار را وظیفه خودم می‌دانستم. بارها به منطقه سردشت در استان آذربایجان غربی سفر کردم. در چنین مناطق برای اشتغال‌زایی و کارآفرینی به مهارت‌آموزی دختران و زنان می‌پرداختم. دختران جوان و زنان را دور خودمان در یک مسجد یا مدرسه یا حتی گوشه کوچه‌ای جمع می‌کردیم و کارهای هنری مناسب و متناسب با منطقه را به آنها آموزش می‌دادیم. هم برای زندگی شخصی خودشان یادگرفتن این مهارت‌ها مهم بود و هم درصورت تمایل و نیاز می‌توانستند به مرحله فروش و درآمدزایی برسانند و ما هم در دانشگاه تهران از آنها حمایت می‌کردیم. خاطرم هست که ۶ روز در یکی از روستاهای کردنشین فعالیت می‌کردیم. کلاس من مخصوص دختران نوجوان و خانم‌ها بود. در نخستین روز یک دختر ۵ ساله آمد، خیلی زیبا بود؛ زیبایی بکر یک دختر کردنشین. سلام کرد و چون مدرسه نمی‌رفت فارسی نمی‌توانست صحبت کند برای همین ارتباط ما در حد همین سلام و علیک و محبت‌های چشمی باقی ماند. بعد از آن هر روز می‌آمد و درکلاس من می‌نشست. گاهی کنارم میآمد و مرا می‌بوسید. پرس‌و جو کردم متوجه شدم که به تازگی مادرش را از دست داده و با پدر و مادربزرگش زندگی می‌کند. خیلی ناراحت شده بودم برای همین سعی کردم با زبان اشاره یک بافتنی خیلی ساده و کودکانه به او یاد بدهم که برایش یادگار بماند. الحمدالله یاد گرفت. روز آخر که برای خداحافظی عازم روستا شده بودیم ماشین ما خراب شد و ما به آن روستا نرسیدیم و پس از آن به تهران بازگشتیم. محبت و ذوق دختر کوچک که زبان همدیگر را متوجه نمی‌شدیم برای من به یادگار باقی ماند. تعدادی از مدارس در مناطق غرب کشور کانکس است و این موضوع خطرات زیادی ازجمله آتش‌سوزی را برای بچه‌ها ایجاد می‌کند. سعی کردم در بحث امدادرسانی مهارت کسب کنم و سال‌هایی که با کانون خدمت‌رسانی دانشگاه تهران به این مناطق رفتیم به نوجوانان و کودکان امدادرسانی و مقابله با آتش‌سوزی را در مسجد و مدارس کانکسی یاد دادم. آن زمان مسئله آتش‌سوزی در مدرسه شین‌آباد تازه اتفاق افتاده بود و مردم از این مسئله خیلی نگران و ناراحت بودند. شهید چمران، الگوی جهادی من شعاری است ولی برای من جهاد؛ خدمت‌رسانی به مردم معنی می‌داد. آن سال کتاب «مرد رویاها» که در واقع برشی از زندگی شهید چمران است را می‌خواندم و دلم می‌خواست برای مردم کشورم کاری انجام بدهم. درواقع عطش خدمت‌کردن به مردم در من بیشتر شد. آزمون استخدامی آتش‌نشانی کرج در روزنامه‌ها اطلاع‌رسانی شده بود. کرج نخستین شهر در خاورمیانه بود که آتش‌نشان خانم داشت. با روحیه مضاعفی که از مطالعه کتاب مرد رویاها به‌دست آورده بودم، برای استخدام آتش‌نشانی ثبت‌نام کردم. چند دوره آزمون کتبی و عملی و ورزشی از ما گرفته شد و سرانجام بنده به لطف خدا به‌عنوان آتش‌نشان عملیاتی مشغول به‌کار شدم. کار و حرفه آتش‌نشانی‌ کاری بسیار سخت و نفسگیر است که اگر علاقه در آن نباشد از عهده‌اش برنمی‌آیی. تصور کنید که در خواب عمیقی هستید، با صدای آژیر بلندی بیدار می‌شوید و باید لباس‌های چند کیلویی را بپوشید و خودتان را به ماشین آتش‌نشانی برسانید و حرکت کنید. چقدر بدن‌تان باید چنین فشاری را تحمل کند که بتواند شما را برای اطفای حریق آماده کند. طی این ۷ سال عملیات‌های مختلف امداد، آتش‌سوزی، ریزش ساختمان، تصادف، نجات حیوانات و... رفتیم که هم خاطرات تلخ منجر به فوت در آنها اتفاق افتاده و هم خاطرات شیرین و دلچسب. نجات حیوانات هم لذت بخش است گاهی فکر می‌کنم دعای خیر حیواناتی که از آسیب‌دیدگی نجات می‌دهیم مشکل‌گشای زندگی شخصی ما می‌شود. یکی از خاطرات مربوط به آتش‌سوزی در یک سوله انبار است. این انبار سربسته بود و اقلام داخل آن آتش گرفته بودند. یک سگ نگهبان هم داخل سوله بود که به میله بسته شده بود و امکان فرار نداشت. خوشبختانه به‌موقع اعزام شدیم و توانستیم انبار را نجات بدهیم. صدای زوزه سگ از داخل میآمد، پیدایش کردیم، خدا را شکر نسوخته بود ولی خیلی ترسیده بود. طنابش را باز کردم به من چسبیده بود و از ترس می لرزید. چشمانش پر از اشک بود و از ترس آرام نمی‌شد. با آنکه آسیبی ندیده بود ولی ناله می‌کرد. به او آب دادم، نفس‌نفس می‌زد، غر می‌زد و برایم حرف می‌زد. با ناله‌هایش انگار داشت تعریف می‌کرد که آتش چطوری شروع شده و چقدر ترسیده است. کنارش نشستم تا آرام شد، نگاه تشکرآمیزش را همچنان به یاد دارم. وقتی سیرترشی به ایستگاه آوردند مردم حین عملیات واکنش‌های مختلفی دارند. برخی به‌علت سوگ و عمق فاجعه‌ای که با آن روبه‌رو هستند عصبی می‌شوند. لباس عملیاتی آتش‌نشانان خانم کاملا مشابه آقایان است و گاهی اوقات نزدیک بوده است که از مردم مضطرب سیلی هم بخوریم. اما کم نبوده واکنش‌های مثبت و پر از مهر مردم «پشت‌بام خانه یک حاج‌خانم مهربانی در کرج آتش گرفته بود. یک اتاق به‌علت اتصال برق سوخته بود و خب ما بقیه پشت‌بام را نجات دادیم. آن اتاق انبار وسایل روضه آن حاج‌خانم و ترشی و خوراکی‌جاتش بود. حاج‌خانم خیلی استرس داشت، برای اینکه کمی از استرسش کم شود یکی از همکاران بعد از عملیات به ایشان گفت حاج‌خانم سیر ترشی‌هایت را نجات دادیم. حاج‌خانم خندید و خب خیالمان راحت شد که استرسش کم شده است. مشغول جمع‌آوری وسایل عملیات بودیم که دیدیم آمده است سر کوچه با یک دبه سیرترشی که این را برای شما آوردم. هرچه گفتیم ما وظیفه‌مان را انجام دادیم و نیاز به این کارها نیست، مرغ حاج‌خانم یک پا داشت و سیرترشی را به ایستگاه آوردیم.» مدیون دعاهای خیر مردم مردم همیشه به آتش‌نشانان به‌خصوص زنان لطف داشته‌اند. ما سعی می‌کنیم شرایط پراضطراب و استرس مردم را در آن دقایق بحرانی درک کنیم ولی چه بسا بارها و بارها که دعاهای خیرشان بدرقه راه ما شده است. ما معمولا هفته‌ای چندبار برای شهرشناسی در کوچه‌ها می‌چرخیم و اسامی را یادداشت می‌کنیم. من پشت فرمان خودرو بودم که دیدم خانم پیری برای ماشین دست تکان می‌دهد. گفتم شاید مشکلی پیش آمده است چون چندبار از ما با اشاره خواست که توقف کنیم. نگران شدم و توقف کردم و از ماشین پیاده شدم. گفتم مادر چه شده است؟ یکهو پرید بغلم. شروع کرد به بوسیدن من و دعاهای پشت سر هم که خدا خیرت بدهد دخترم. تعجب کرده بودم و پرسیدم چی شده حاج‌خانم؟ من همین کوچه پایینی زندگی می‌کنم. پارسال خانه من آتش گرفته بود، شما خودت آمدی و آتش را خاموش کردی. من آن روز خیلی ترسیده بودم برای من آب قند درست کردی و به من دادی خوردم و با من حرف زدی تا آرام شدم. از اینکه بعد از یک سال چهره من را یادش بود تعجب نکردم ولی از خدا بابت موقعیت خدمت به مردمی که دارم سپاسگزار شدم. با افتخار چادری هستم! من محجبه هستم و نوع پوشش من چادر است. اما با توجه به داشتن لباس فرم و لباس کار، زمان حضور در ایستگاه آتش‌نشانی از چادر استفاده نمی‌کنم. نوع پوشش من در کارم لطمه‌ای وارد نکرده و من همیشه به آن افتخار می‌کنم. نزدیک ۴ سال است که ازدواج کرده‌ام و همسرم در این مسیر سخت شغلی کمک حالم بوده تا از فشار روانی و استرس‌های شغلی من کاسته شود. از همین تریبون از ایشان تشکر می‌کنم.

اتمام خبر


CAPTCHA